۱۳۸۸ اسفند ۱۷, دوشنبه

جرقه

هیچ تعمير کار برق خودرویی پیدا نمیشه که اعتقادی به استفاده از ولت متر، آمپر متر و یا اهم متر در تعمیر تجهیزات و یا مدارات برقی خودرو داشته باشه!
هر سیمی که با بدنه ی ماشین اتصال پیدا کرد و جرقه زد، یعنی دارای ولتاژ است!
برای اندازه گیری مقدار جریان هم به شدت جرقه! و یا صدای آن! توجه میکنند!
برای اندازه گیری مقاومت از ترکیب دو روش بالا بطور تصادفی، استفاده مینمایند!

۱۳۸۸ اسفند ۱۵, شنبه

عیدی ما یادت نره

در راه برگشت از شمال داشتم با سرعت 100 کیلومتر در ساعت حرکت میکردم که دیدم پلیس داره کنار جاده بال بال میزنه که بزن کنار، بهم میگه سرعتت غیر مجازه؟! تو این جاده حداکثر سرعت مجاز 60 کیلومتره! میگم 60 کیلومتر که سرعت تراکتورهایی که تو این جاده حرکت میکن، هستش، برگه‏ی جریمه‏ی 20 هزار تومنی رو داد دستم و گفت امروز هر کی تو این جاده 60 تا بیشتر بره باید جریمه بشه، دَم عیده!

۱۳۸۸ اسفند ۱۲, چهارشنبه

قاطینگا و پاتینگا در شهر

رفتم مغازه یک کم خوراکی موراکی بخرم، یهو چشمم افتاد به سی دی "قاطینگا و پاتینگا در شهر" و از اونجایی که از وقتی یک الف بچه بودم و الان هم که یک الف مرد شدم واسه خودم، به برنامه ی فتیله جمعه تعطیله خیلی خیلی علاقه داشتم و دارم، این بود که بدون درنگ سی دی مربوطه را ابتیاع کردم و الان هم دارم تک و تنها در خانه تماشایش میکنم.
به شما هم توصیه میکنم بجای کشیدن سیگار و خوردن زهرماری، به تماشای این فیلم بنشینید.
من همیشه از کارهای محمد مسلمی،حمید گلی و علی فروتن خوشم میومده و به نظرم اونها همشون یک الف مرد هستن،مثل من!

بفرمایید تو یک ای‌بوک مجانی چارلز بوکوفسکی میل کنید





برای دانلوود جلد اول «کتاب‌های اینترنتی گردون»، تنها کافی است روی این لینک، یا این لینک کلیک کنید، یا به صفحه‌ی این کتاب در وب‌سایت «گردون ادبی» بروید، و متن مصور 188 صفحه‌یی کتاب «ناخدا برای ناهار بیرون رفته و ملوان‌ها کشتی را در اختیار گرفته‌اند» نوشته‌ی چارلز بوکوفسکی با ترجمه‌ی سید مصطفی رضیئی – سودارو – در دستان‌تان باشد. لطف کنید در مورد این کتاب در وب‌لاگ‌ها و وب‌سایت‌های‌تان بنویسید. و لطف کنید این فایل را در سرورهای خودتان پخش کنید. به امید همه‌ی روزهای خوبی که بیایند....

"

شش و نه

شیخ میفرماید:
این track شِش و نُهِ، آها، وِی، مثل بادبزنه!
با یک قِر و چند تا آها، کاری کرد که فارسی حرف بزنه اوباما!
شش و نه آوردم، تز شش و ده زد به سرم!
این باشه وظیفه‏ی امیرعلی مانکن، پسرم!

و مریدان گریستند و رفتند.